راز سر به مهر

ساخت وبلاگ

دوباره فرصت نوشتن پیدا کردم میخوام تند تند همه ی اتفاقات رو بنویسم که چیزی از قلم نیفتهاول از همه از اون شروع میکنمخخخخخخ از اون هم شروع نمیکردم با گفتن اتفاقات باز روی سخن با اون بود چون این روزها همه چیز تحت الشعاع اونهده بار صد بار هزار بار هزاران بار دیگه هم بخوام حرف بزنم باز از نقطه ورودش شروع میکنمانقدر اون لحظه بزرگ بود که نمیتونم حداقل کمرنگ ببینمش اون اتفاق رواز وقتی اومده همه چیزعجیب عوض شده گویی من زنده شدمروزی با فروغ همصدا بودمو واژه به واژه های شعرهاشو لمس و حس میکردماما االن با اومدنش شعرهای پر فروغه فروغ داره نقض میشهنجات دهنده دیگر در گورخفته نیست نجات دهنده اینک در چند صد کیلومتری من در حال به خانه مادرش است چند صد کیلومتر از بعده مسافت وقدره چند نفس از بعده قلبیاینک میتوانم نامه ای برای فروغ بنویسمفروغ عزیزمروزها وشب های زیادی با شعر های تو قدم زدم ، نفس کشیدم ، خوابیدم وبیدار شدم اینک زمان آن فرارسیده که با کفش های پاشنه بلند توقدم بردارمبه یاد داری زمانی که دلباخته ی پرویز بودی و نامه های پی در پی می نوشتیامروز من جای توایستادم خنده دار است اما دقیقا جای تو ایستاده ام برایم دعا کندعا کن نخواهم به روزنامه پیام تسلیت بفرستم یا اینکه نرسم به جایی که بنویسمای یارای یگانه ترین یارچه زیبا بودی چه زیبا بودی زمانیکه دروغ میگفتیدوسش دارمگاهی دچار گیجی مبرم میشمدوسش دارم دوست داشتنی که شبیه هیچکس نیست نمی دونم داره چه اتفاقی واسم میفته اما تا به خودم میام میبینم دارم باهاش حرف میزنمدارم بعضی چیزا رو واسه اولین بار تجربه می کنمهر بار که صداشومیشنوم انگار اولین باره که صداشوشنیدم هر بار که میگه دوستم داره اندازه روز اول گونه هام داغ میشه ونفسم تندمیدونم چه آینده ای راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 12:35

باز رجوع کردم به نوشتناز خودماز روزگارم از اتفاقاتاز کاستی هاحالم زیاد خوب نیستبه نوعی احساس متلاشی بودن میکنمرواج بوده که بگن همیشه یه پای قضیه میلنگهالان به جایی رسیدم که همه جای قضیه واسم میلنگهبعد از یه عمر به آرزوم رسیدم و رفتم کلاس زبان وای که چقدر زبان انگلیسی رو دوست دارم روز اولی که رفتم سرکلاس باورم نمیشد مات نگا دور و برم میکردم تو خواب هم نمی‌دیدم بتونم برم کلاس زبان بابا لنگ دراز منو به آرزوم رسوندهمه سرکلاس منتظرن تموم شه کلاس اما من میترسم میترسم نکنه خواب باشم نکنه با بیرون رفتن از خوابم بپرمنکنه رفتن به کلاسم خواب باشه امشب شب خواستگاری آبجی بودتیکه داداش یه ترسی انداخت به من و بابا لنگ درازو ناخودآگاه به تهش فکر کردیم به قول اون عقل ایجاب می‌کرد که چاره اندیشی کنیم.شاید طبق گفته های اون و آبجی گرایش های مادی منو درست می‌کنه که گرایش های معنویم رشدکنهاما من رفتم کارتمو باطل کردم که دیگه مادی وجود نداشته باشههیشکی از من و روزگارم خبر ندارهاگر بابا لنگ دراز هم نبود این هیشکی تا ابد هیشکی میموند منتنهاییکابوسترسبی پناهیپوچیسردرگمیو بی مصرف بودناگه نشه که بمونه من کتاب های مطهری رو یک به یک میخونم و ادامه میدم و نقاشی میکنم آخه راهی جز این ندارم تهش اینه خدای من بزرگتر از همه این حرفهاست خدایا من بابت شکستن دل زهرا غلط کردممعذرت میخوامتوبه میکنم که دیگه دل نشکنمدیگه زود تصمیم نمی‌گیرمشهید مطهری تو واسط منو خدا قسمت میدم ضامن شو جبران میکنم راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 15:30

فیسبوک بودواااایییییی یه جوری وحشتناک میگم فیسبوک بود انگار کجا بودهفیسبوکه دیگههمونجایی که ازش می‌رفتیم خونهاز صبح منتظرش بودمبهش گفته بودم بیست دقیقه دیگه زنگ میزنم اما بیست دقیقه شد 9ساعت و ازش خبر راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 83 تاريخ : شنبه 14 ارديبهشت 1398 ساعت: 4:18

ساعت دو نیمه شبهامشب متوجه شدم وقتی بچه بخواد بدنیا بیاد اول اون حباب دورشه که تخریب میشه.تصور میکنم با پاهای کوچولوش لگد میزنه به اون حباب و میگه من دارم میام .چه حس نابی فدای پاهای خوشگلش.دلم واسه ب راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 83 تاريخ : شنبه 14 ارديبهشت 1398 ساعت: 4:18

دروغ میگفتمنمی‌دونم چرااما دروغ میگفتمحرفایی رو میزدم که حسی بهشون نداشتمآخه تا حالا تجربه نکرده بودماما میگفتمشاید واسه اونشاید واسه خودمشاید و هزار شاید دیگهاون بند پوتینش رو محکم بسته بود و گوش هاشو تیز کرده بود و منتظر شنیدن صدای سوت بود که پرواز کنهمن رفته بودم تو مسیرشمیخواستم واسش همه چی تموم باشمادای خانم های متاهل رو درمیاوردمخانم هایی که واسه شوهرشون سنگ تموم میذارنحرفایی رو میزدم که فقط تو سایت ها خونده بودم یا تو فیلم‌ دیده بودمحرفایی که حسی نداشتم بهشونفقط واسه رنگ و لعاب دادن بهشون وقتی می‌نوشتم تو ذهنم لواشک و بستنی تصور میکردم و ملموس بودن طعم لواشک و‌ بستنی میتونست به بعضی از حرفام رنگ واقعی بودن ببخشهاما امشبامشبامشبامشب دروغ نگفتمراستکی گفتموای چقدر جالب بودشاید خیلی از پشت کوه اومده باشمشاید بهم نیاد اصلااما جوری که با خودم حرف میزدم جلو اونم صحبت کردم بدون ترساز جالب بودن گفتموای نمی‌دونستم انقد واضح دیده میشهاما بهم خندید و بعدش با سکوت و عوض کردن صحبت بهم فهموند که کارم زشت بودهاما من اول ازش اجازه گرفتماونسری یادم داده بود که یه سری حرفارو نباید بگماما اون حرفا در مورد بقیه بوداین در مورد خودم بودشده بودم انگار بچه هایی که واسه اولین بار خودشون رو تو آینه میبیننمن حرفایی رو زدم و کارایی رو کردم اما همه از روی تقلید بوده نه از درک و برهان قلبیمن امروز این دید راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 79 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 20:44

وَ أَوفُوا بِالعَهدِ إنَّ العَهدَ کانَ مَسئُولـاً 
راز سر به مهر...
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 14:25

تمام طول مسیر رو بهش زنگ زدمکور سویی بود تو اون ظلمت دلمزنگ زدمزدمزدمزددددمممممممانقدر زدم که نزدیکای خونه جواب دادگفت مهمون دارمچقدر حسادت کردم بهشچه زندگی آرومیخودشاسباشسگشجوجه هاشو مهمون های گاه و بیگاهشچقدر حس بی پناهی دارمحس تلخ بی پناهیباید چکار کنمخدایاچکار کنمنازنین امروز اومدگفت نمون اینجاخواهرانه گفتباید چکار کنمیعنی چکار باید کنمیک هفته ای میشه که یه ریال هم ندارمدیگه روم نمیشه از مامان پول بگیرمهربار هم بهم پول میده میگم دارمدارمدارمدارمدارمممممممممممممممدرد دارمغصه دارمو یاس دارمچکار باید کنمبوی تعفن داره خفم میکنهچه بخوام چه نخوام این بو رو به خودم میگیرمکاش انقد بی پول نبودیمکاش میشد جز گذروندن این دوره برم یه کلاسیهه کلاسبعدش چیبعدش برم دنبال کاربعدش دوباره بازار کثیف کارخدایا زندگی چه این روزا سختهچقدر سخته راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 14:25

دیشب یکی از بهترین شبهای عمرم بود .توصیفش خیلی سخته .خیلی خیلی سخت یه چیزی تو مایه های خلسهیه چیزی تو مایه های خواب و رویادیشب واقعا یکی از خوشبخت ترین زن های دنیا بودم یکیاز خوشبخت ترین زن هایدنیاگاهی اوقات با بعضی از آدما وقتی داری صحبت می کنی راحت تر از چیزی که فکر می کنی می تونی سفر کنی به دور دست ها دیشب من سفر کردم اول به اقیانوس آرام زندگیم و بعد به گرگان و بعد به جاهای مختلف دنیا با اون ماشین دست ساز گاهی اوقات چقدر آدما می تونن با هم خوش باشن با حداقل ها چقدددددددددددددددددددددددر میتونن خووووووووووووووووووووووش باشن احساس می کنم بالغ شدم دیشب جوری بود که یه مرحله بزرگتر شدماکثر اوقات با حرفا و رفتارهایی که می کردم واسه اون بزرگ میشدم و اون به خودش افتخار می کرد که من روز به روز دارم بزرگ و بزرگ تر میشم اما واسه خودم دیشب من شدم یه زن بالغمندیشببالغشدم دیشب یه عالمه حرف زدیم از عالم و آدم من سوال می پرسیدممی پرسیدمو می پرسیدمتا اونو بهتر حس کنم تا اونو بیشتردرک کنم با تک تک حرفام دنیال اون بودگاهی با خودم فکر می کنم مگه میشه یه آدمو انقدر دوست داشت مگه میشه یه نفررررررررررررررر رو انقددددددددددددددددددددر دوست داشت واقعا دوستش دارم نه تنها از سر احساس بلکه از تمام جهات وای که چقدر دیشب رو دوست داشتم وای آخر شب حرفاش شده بود شبیه پسر بچه های شیطونواقعا نمی تونستم باور کنم ک راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 68 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 14:25

زندگی در باورم اعتقادم خیلی عوض شدهخیلی عوض شده نمیدونم شاید بابت محیطی که توش قرار گرفتم شاید بابت آدمایی که باهاشون در ارتباطمشاید شاید و هزار شاید دیگه هیچوقت در مخیالتم نمی گنجید که یه روزی به اینجایی که هستم برسم چه روزایی رو پشت سر گذاشتم و چه روزایی رو پیش رو دارم وای وای وای چه روزایی بود واقعا چجوری تحمل کردمخیلی عوض شدم خیلی زیاد هنوز اونی که باید نشدم اما خیلی عوض شدم می خوایم یکم از اتفاقات بنویسم تا بمونه تا باشه و بمونه و در آینده فراموشش نکنم روزای اولی که رفته بودم اونجا مثل یه لقمه چرب و تازه بودم واسه تک تکشونواقعا حس میکردم هر کومشون به نوعی می خواستن منو قورت بدن یکی تشنه قدرت بود می خواست با تازه وارد بودن من این حس قوی بودن خودشو ارضا کنهیکی تشنه توجه بود و میخواست با جلب توجه منه تازه وارد این حسش رو ارضا کنه هر کدوم به نوعیآرههر کدوم به نوعیرفته بودم جایی که هیچ بویی از انسانیت نبود واقعا انسانیت اونجا مرده به چشم میبینم هر کدوم مثل کفتار و یا زالو از دیگری سواستفاده می کنه و اون یکی رو زیر پا له می کنه تا باال بره اما این باال رفتن تا کیتا کجا واقعا تا کجا یعنی اینا نمی دونن که این دنیا گذراست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟روزای اول که روحیه قوی تری داشته با کمک بابای اسبا تونسته بودم که به خودشون و کاراشون و دنیای کوچیکشون و رفتاراشون بخندم اما رفته رفته منم تحت الشعاع قرار راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 14:25

نمی‌دونم دارم وارد چه مسیری از زندگیم میشمواقعا نمیدونمیه خواسته های دارم یه چیزایی میخوام که تو خواب هم نمی‌دیدمفکرمذهنمهمه درگیر شدن که واقعا چراچند مدتیه تحت الشعاع حوادث پیش اومده بودم و به خودم حق میدم که ضعیف شده باشم با اینکه اون مریضی و غذا نخوردن و اون اعصاب خوردیا و تصمیم به سر کار نرفتن ها و مشکل جدید بابا همه و همه بیش از ظرفیت من بودبیش از ظرفیت جسمی و روانی منحداقل اگر از نظر جسمی همه چیز روبه راه بود شاید...دارم همه چیزو چک میکنم که چرا خواستگاه من به عنوان یه دختر این جوری شدهحرفام و رفتارم عجیب شدهحرف نمی‌زنم و بد قلقی میکنماما یهو یه چیزی میگم که توجه بقیه جلب میشهو مامان و آبجی چندبار متمرکز شدن رو حرفام و تهش یا گفتن این حرف چقدر منطقیه و یا آبجی بعد از کمی فکر منو مسخره می‌کنه که باز کتاب جدید خوندیدارم به چشم بقیه یه دختر منطقی میشم که حرفات کوتاه و عالیهاما واسه بابای اسبا...نمی‌خوام اعتراف کنم که چرا این جوری شدماز این قسمت زن بودنم بدم میاد راز سر به مهر...ادامه مطلب
ما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید

برچسب : خواستگاه, نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 14:25