باز رجوع کردم به نوشتناز خودماز روزگارم از اتفاقاتاز کاستی هاحالم زیاد خوب نیستبه نوعی احساس متلاشی بودن میکنمرواج بوده که بگن همیشه یه پای قضیه میلنگه
الان به جایی رسیدم که همه جای قضیه واسم میلنگهبعد از یه عمر به آرزوم رسیدم و رفتم کلاس زبان وای که چقدر زبان انگلیسی رو دوست دارم روز اولی که رفتم سرکلاس باورم نمیشد مات نگا دور و برم میکردم تو خواب هم نمیدیدم بتونم برم کلاس زبان بابا لنگ دراز منو به آرزوم رسوندهمه سرکلاس منتظرن تموم شه کلاس اما من میترسم میترسم نکنه خواب باشم نکنه با بیرون رفتن از خوابم بپرمنکنه رفتن به کلاسم خواب باشه امشب شب خواستگاری آبجی بودتیکه داداش یه ترسی انداخت به من و بابا لنگ درازو ناخودآگاه به تهش فکر کردیم به قول اون عقل ایجاب میکرد که چاره اندیشی کنیم.شاید طبق گفته های اون و آبجی گرایش های مادی منو درست میکنه که گرایش های معنویم رشدکنهاما من رفتم کارتمو باطل کردم که دیگه مادی وجود نداشته باشههیشکی از من و روزگارم خبر ندارهاگر بابا لنگ دراز هم نبود این هیشکی تا ابد هیشکی میموند منتنهاییکابوسترسبی پناهیپوچیسردرگمیو بی مصرف بودناگه نشه که بمونه من کتاب های مطهری رو یک به یک میخونم و ادامه میدم و نقاشی میکنم آخه راهی جز این ندارم تهش اینه خدای من بزرگتر از همه این حرفهاست خدایا من بابت شکستن دل زهرا غلط کردممعذرت میخوامتوبه میکنم که دیگه دل نشکنمدیگه زود تصمیم نمیگیرمشهید مطهری تو واسط منو خدا قسمت میدم ضامن شو جبران میکنم راز سر به مهر...
ادامه مطلبما را در سایت راز سر به مهر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : anafashayebihadafff8 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 15:30